دلم میخواد بگردم هرجا هر نوشته ای از اول فروردین97تا29اسفند98دارم رو پیدا کنم
بعد بشینم همشونو بخونم و ببینم و همشونو ازبین ببرم و با بار سبک و ذهن خالی برم برای شروع 98
قراره از 98 به بعد مهمترین و بهترین سالهای زندگیمو بسازم
وقتی ازآبان97به قبل رو مرور میکنم میبینم روزای خوب و بد زیادی داشتم اما اونقدر روزای بدم، بد بود که حتی دلم نمیخواد به روزای خوب قبلم برگردم چه برسه روزای بدش
میتونم با جرأت بگم آبان 97 بزرگترین تغییر زندگیمون بود هم برای من هم خانوادم.
خیلی خوشحالم ازین تغییر بزرگ، خیلی خوشحالم:-)
خلاصه که امیدوارم سالهای قشنگی رو کنارخانوادتون تجربه کنین، پر از اتفاقات خوب و پیشرفت و موفقیت و از همه مهمتر سلامتی
پی نوشت:این آخرین پست امسالم بود، سال نو همتون مبارک بهترینااا❤️
خیلی صحبت کردیم، از همه چیز گفتم و سعی کردم بدون هیچ نقاب و ملاحظه ای حرفهامو بزنم و ازش بخوام که کمکم کنه، راهنماییم کنه و نذاره این حس وحال بمونه همیشه.
من معمولا آدمی ام که نمیتونه راحت خودشو برای کسی توضیح بده ولی برای استادم سعی کردم و تمام تلاشمو کردم که بتونم خودم باشم و خودم رو توضیح بدم، چون به کمکش احتیاج داشتم
فکر میکردم حالا میگه تو خیلی کار داری یا حتی فلان اختلال رو داری، چون طبق تشخیص های خودم حس کردم دارم کم کمOCDمیشم.
ولی جالبه که اون اصلا این رو قبول نداشت و گفت من مشکل یا بدی در تو نمیبینم، من فقط یه دختر خسته میبینم که لازم داره یکم استراحت کنه و خودشو و افکارش جمع و جور بکنه
ازم سوال های جالبی میپرسید
+چقدر به خودت حق میدی!؟
+چقدر از خودت راضی هستی؟!
+چقدر خودتو دوست داری؟!
من هیچی نداشتم در جواب بگم بجز یه عدد
_شاید20یا30درصد
+چرا؟!
_نمیدونم شاید چون میدونم من میتونم از اینی که هستم بهتر باشم و شاید مثل قبل که اون طوفان ها رو تونستم مدیریت کنم، از خودم به طبع انتظار دارم
پی نوشت!:بنظرم باید هرکسی یه مشاور توی زندگیش باشه حتی اگر همه چیز خوب باشه
قصه از آخر شهریور و اول مهر شروع شد.
وقتی که بولت ژورنال 6 ماه دوم سال رو درست میکردم و به فکر ایجاد کردن عادت های خوب و از بین بردن عادت های بد بودم.
قدم اولم ریز کردن تمام وقایع و تاریخ ها و اتفاقات و رویداد ها و برنامه هام بود.
همه رو انجام دادم، همه چیزایی که برای بولت مهر لازم بود نوشتم و کشیدم.
رفتم یکی دوصفحه قبل تر و Habit Trackerام رو نگاه کردم و فکر کردم، که چیا دارن آزارم میدن و نظم زندگیمو بهم ریختن، اولین گزینه که به ذهنم اومد تلگرام و اینستاگرام بود.حذفشون کردم و اولین هابیتم رو شروع کردم.
تا به امروز دقیقا یک ماه و 4 روز هستش که طبق قرار حذف شدن و فقط اخرهفتها واسه یه چک کردن چند دقیقه ای نصب میشدن.
باید اعتراف کنم که نظم و روال عادی به زندگیم برگشت. با تمام مشکلات و وقایع و استرسور های زندگیم مواجه شدم، فهمیدم کجای کارم و قراره چیکار کنم.
انگاری خونه تی کردم ذهنمو.
همزمان با استاد و مشاور عزیزم در ارتباط بودم و شروع کردم باهاش حرف زدن و راهکارهاش رو انجام دادن.
خودمو انداختم توی دریای طوفانی زندگیم با اینکه شنا بلد نبودم و ممکن بود غرق بشم، اما نشدم، یادم اومد شنا بلدم و قراره تا رسیدن به ساحل ارامش در جهت طوفان شنا کنم.
خیلی وقته رسیدم به اون ساحله.
اینکه دیگه طوفانی نیاد ودریای زندگیمو متلاطم نکنه اصلا قطعی نیست اما اینک من شنا یادگرفتم کاملا قطعیه.
بازم باید بگم خدایا شکرت
خب امروز مهمونمون بودن داداشش اینا.
راجبش خیلی حرف شد، جدیدا گاها زیاد میاد توی ذهنم عرض اندام میکنه، گاهی دلم پر میزنه برای دوباره دیدنش با اون خندهای قشنگش، برای اون با چشم حرف زدنامون وسط شلوغی ها و مهمونی هامون، برای اون تلاش هاش برای اینکه بهم بفهمونه حرف دلشو، برای اون زمانایی که میدونستیم حرف دلامون چیه اما روی به زبون آوردنشو نداشتیم، در نهایت هم جدایی نسیبمون شد، من به کیش خود اون به کیش خود.
خب دله دیگه نمیشه بهش گفت تنگ نشو براش، پر نزن براش، وقتی اولین هارو با اون تجربه کرده، وقتی عشقو از اون گرفته، خب تنگ میشه دیگه.
الان ازاون همه عشق و علاقه چیزی جز یه حسی که یه طرفش عشقه و یه طرفش تنفر برام نمونده،.
گناهه، خیانته، غلطه دوباره بهش فکر کردنام، ولی دست خودم نیست گاهی وقتا.
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
دیشب تصمیم گرفتم با یکی از مشاورای مرکز راجب کنکور ارشد صحبت کنم و یکم اطلاعات بگیرم، حدسم درست بود میتونم امسال کنکور ارشد 99 رو بدم و از بهمن کارشناسی ارشد رو شروع کنم. چون من حدودا 8 واحد دیگه ام میمونه برای مهر 99 و خب دوست ندارم وقفه بیوفته توی مسیرم، قرار بر این شد من کنکور امسال رو ثبت نام کنم و بخونم براش، اگر نتیجه خوبی داشت که انتخاب رشته میکنم و ورودی بهمن هارو میزنم یا یک ترم مرخصی میگیرم، اگر هم نداشت دست گرمی بوده و تجربه خوبی بدست آوردم چون میدونم امسال چون سال آخرمه بخاطر پایان نامه و دروس مونده خیلی سرم شلوغ میشه و کار دارم، به هرحال میخوام امتحانش کنم. باشد که رستگار شوم
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود
#قیصر_امین_پور
درباره این سایت